تندتند راه میرفتم که زودتر برسم خانه. عطای تاکسی را بخشیده بودم به لقایش. باران و این شهر با هم نمیسازند؛ باران مترادف است با ترافیک و شلوغی و تاکسیهایی که یا دربست میروند یا کرایه را دو برابر میکنند. موتورها توی پیاده روها مثل موشک از بیخ گوش رد میشوند و چالههای خیابان انگار عمیقتر شدهاند که با یک …
توضیحات بیشتر »