
عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت …
وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ، نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ، یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود…………….
نمی بخشمت……………………….
تو نیستی وخورشید
غمگین تراز همیشه غروب خواهد کرد
ومن دلتنگ ترازفردا
به تو فکرمیکنم
چقدردوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور وچشمان مهربانت
درنگاهم خیره میشد
اکنون که بازوان خاک
پیکرت رادرآغوش گرفته است
کلمه های سیاه پوش شعرم
برایت مرثیه های دلتنگی سروده اند
به پشت درب باورت، مسافری نشسته است
مسافری که از خودش، برای تو کشیده دست
بدون آب پشت سر، به سوی قلبت آمده
مسافری که بغض او، غرور لحظه را شکست
ذغال سرخ انتظار، و بوی قلب سوخته
دری به غصه کرده باز، کسی که درب خنده بست
بدون کوله و غذا، شبی که زوزه می کشد
سکوت ضجه می زند، دقیقه ها ،همان که هست
دری که بسته تا ابد، غمی عمیق می شود
سکوت و بغض می جود، به روی سفره ی شکست
مسافر از تو پر کشید به سوی روزمرّگی
سیاه زندگی به تن ، به مرگ آرزو نشست
به پشت درب باورت، مسافری نشسته است
مسافری که از خودش، برای تو کشیده دست
بدون آب پشت سر، به سوی قلبت آمده
مسافری که بغض او، غرور لحظه را شکست
ذغال سرخ انتظار، و بوی قلب سوخته
دری به غصه کرده باز، کسی که درب خنده بست
بدون کوله و غذا، شبی که زوزه می کشد
سکوت ضجه می زند، دقیقه ها ،همان که هست
دری که بسته تا ابد، غمی عمیق می شود
سکوت و بغض می جود، به روی سفره ی شکست
مسافر از تو پر کشید به سوی روزمرّگی
سیاه زندگی به تن ، به مرگ آرزو نشست
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را
بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم
فـرمـول وار ؛
مـرتـب و بـی نـقـص …
و تــو
بـا یـک اشـاره
هـمـه چـیـز را
در هـم می ریــزی …
در شرح حال گل
بنویسید خار را
بر هم زنید : خوب و بد روزگار را .
سالها دل بمهر تو بستم
پشت خود را ز غمها شکستم
نیمه شبها براهت نشستم
تا شود از تو روشن سرایم .
کبوتر شد و رفت
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد ، همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است…
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است…
مگذار گذاشت در دلت گم بشود
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یک سوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است…
آفتابی شدی ای عشق صفای قدمت
ولی از حادثه ای تلخ خبر می دهمت
خاطرت هست که بر خامی من خندیدی ؟
خامم اما نه چنان باز که باور کنمت
گر چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن آیینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه آدم ها نیست؟
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت هر خواستنی عین توانایی نیست.
نمیتوانم در خیالم ، روزی را ببینم که تو نیستی
من در کوچه ها آواره و سرگردان باشم
و هر کسی مرا ببیند از من بپرسد در جستجوی کیستی؟
مثل او که در کنار ساحل دریا نشسته
به امواج دریا دل بسته
من هم نشسته ام در کنار ساحل قلب تو
و دل بستم به تو
دل بستم به امواج خروشان عشق تو
نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم
روزهای تکراری ، گذشت آن لحظه های بیقراری
گذشت آن شبهای پر از گریه و زاری
کمی دلم آرامتر شده
فراموشت نکرده ام ، مدتی قلبم از غمها رها شده
شب های تیره و تار من
مدتی بیش نیست که میگذرد از آن روز پر از غم
به یاد می آورم حرفهایت را
باز هم گذشته ها میسوزاند این دل تنهایم را
از من نگیر این لحظه ها را،هر چه باشد من یک عاشقم ،
نگاهی به من بینداز ببین به چه روز افتاده ام…
ببین چه کسی مرا به این روز انداخت
تو مرا اینگونه با لحظه های عاشقی آشنا کردی
تو مرا در دام عشق گرفتار کردی
آهسته ، قلبم بدجور شکسته
دوباره آمده ای که چه بگویی به این دل خسته
آمده ای دوباره بشکنی قلبم را ،
یا باز هم به بازی بگیری این دل تنهایم را …
چقدر صدات رو دوست دارم، وقتی برام از همه چیز تعریف می کنی. چقدر خنده های کوچیکت رو دوست دارم، وقتی با دقت به حرفام گوش می دی و نشون می دی که برات مهمم. چقدر صدای نفسات رو دوست دارم، وقتی صداش رو کنار گوش هام همراه با گرمیش حس می کنم. چقدر دوست دارم نگاهت رو، که دوست داشتنی ترین و پاک ترین نگاه عاشقانه ست … و چقدر دوست دارم در آغوشت بگیرم، محکم، و صدای نفسم توی گوشِت بپیچه و برات نجوا کنم: « دوستت دارم» …این روزا خیلی برات حرف زدم، از ته دلم … کسی بهتر از تو تفاوت حرفی که از ته دل زده می شه رو با بقیه ی حرفا نمی دونه. اینه که هیچ وقت حرف هام – اگه خلاف نظرت هم باشه – باعث ناراحتی و دلخوریت نمی شه، بلکه خوشحال می شی که همه ی حرفا رو برات می گم … و این چیزی نیست غیر از اینکه تو هم دوستم داری … دوست داشتنی که بهش افتخار می کنم، چون این تو هستی که دوستم داری، و این تو بودن تو هست که برام خیلی مهم و باارزشه … شاید هم همه بهانه باشه تا باز بیشتر حس کنیم اون ارتباط عمیق قلبیمون رو، اینکه بیشتر احساس کنیم چقدر همدیگر رو دوست داریم، و نوع این دوست داشتن چیه. اینکه بیشتر بدونیم چه اهمیتی برای هم داریم، چی هستیم برای هم و … . این روزا نیازم رو به تو بیشتر فهمیدم و درک کردم. به تو محتاجم و همیشه با افتخار به این نیاز اعتراف می کنم. تو همیشه همه ی خوبی ها هستی و من تو رو به خاطر تمام خوبی هات دوست دارم و می پرستمت … تو رو همیشه در اوج می خوام، مثل همیشه،دوستت دارم خوبِ من، عزیزترینِ عزیزتر از جونم همیشه و همه جا و توی همه کار … خودت خوب می دونی که چیزی برام ارزش پیدا می کنه که توش نقش داشته باشی. دلم می خواد همیشه این لطفت رو به من داشته باشی … امروز خیلی خوشحالم کردی. همیشه خوشحالم می کنی، ولی امروز کاری کردی که لااقل امروز انتظارش رو نداشتم … از اینکه همیشه مشوق منی و با حساسیت و دقت کارام رو پیگیری می کنی خیلی لذت می برم … مهربونترینم، عزیزترینم، ، خیلی دوستت دارم
دلم آرامش میخـــواهد..
در امن ترین جای دنیا
.
.
.
.
.
.
.
آغوش تو عشق خوبم…♥! 😉
خدا جونم
تا اطلاع ثانوی از عشق دم بزن
لطفا بدون فاصله با من قدم بزن
گاهی بروی پنجره ی کوچکم بخند
گاهی جهان کوچک من را بهم بزن
خطی بنام عشق به پیشانی ام بکش
یک سرنوشت تازه رایم رقم بزن
اصلا بیا به خاطر این روزهای خوب
از هفته روزهای بدم را قلم بزن
بی فکر درس وکار همین چند لحظه را
با من نشسته ای فقط از عشق دم بزن
زیبایی ها را چشم می بیند، مهربانی ها را دل …
چشم فراموش میکند اما دل هرگز …
پس بدان تا زمانی که دل زنده است فراموش نخواهی شد …
به لبخند آیینه ای تشنه ام
به آغوش بی کینه ای تشنه ام
سلامی صمیمانه، آیا کجاست؟
سرآغاز الفت، خدایا کجاست؟
خدایا سرای محبت کجاست؟
من آواره ام، شهر الفت کجاست؟
قابل ستایش اند دستانی که آهنگ محبت را به زیبایی می نوازند
و دل هایی که ترانه عشق و امید را در عالم می سرایند.
کسانی که از مهربانی ثروتمندترین هستند
و در بخشش این موهبت سخاوتمند ترین.
آری!
قابل ستایش اند انسان هایی
که بهشت را بر روی زمین بنا
و جلوه های کوچکی از بزرگی خداوند را تداعی می کنند.
و یقین دارم
هنوز هم می شود ایمان داشت
به چشمانی که قداست دارند .
سلامتی اونایی که خیلی وقتا کم میارن….
اما هیچ وقت برا کسی که دوسش دارن کم نمیذارن…
مهم نیست …
چقدر شب تاریک است …
خورشید دوباره طلوع خواهد کرد ،
مهم نیست …
چقدر اندوهت عمیق است ،
قلبت دوباره لبخند خواهد زد