بنام او …
باز دارم مینویسم و چه حس زیباییست که باز مینویسم … باز خسته از جسم بسته ، روحم مینویسد … من هنوز نمردم 🙂 ترسیده بودم از ننوشتنم ترسیده بودم از آنکه نکند مرده باشد روح زیبایم … شکر که مینویسم …
اما بهانه ی این بارت چه بود؟ چه بود که ناگه آمدی و زیر و رویم کردی؟ میدانم … میدانم که اندکی پیش رو را دیدی ؛ به تقویم دنیای حقیرم نگه کردی و تیر را دیدی … تیر ماه را دیدی … دوباره انگشتانت را شمردی و اینبار اما … به بیست رسیدی …
به سادگی شمردن انگشتانت ، به همین زودی ، به همین کوتاهی … هنوز که هنوزه گنجایش بیست را نداری نه؟
چه زود گذشتند همـــــــــه ی روزهای … که همـــــــــــــه ی خاطراتم شدند .چقدر هر روز دلتنگ تر میشوم . میگویند در خاطره نباش و اما من چگونه ؟ وقتی با تو اینم …. چقدر ۲۰ برایم بزرگ بود … همیشه ۲۰ ساله ها رو بچشم آدم بزرگ ها میدیدم و از نظرم کودکی برایشان معنا نداشت ، چقدر تعریفم فرق داشت . من یک تناقضم . تناقض بین خود و تعریفم . عادت دارم به نقیض ساختن … یادش بخیر … حتی اصل پاسکال را هم نقض میکردم 🙂 .
اکنون من همان آدم ۲۰ ساله ام اما با همان جدیت آدم بزرگای تعریفم؟ کودکیم مرد؟ صدای جیغش را میشنوم … او هم زاده ی نقیض است .
حال میفهمم ترسم از ۲۰ چه بود … ترس از فهمیدن حقایق ها … ترس از نقض دنیای شقایق ها … ترس از اینکه نکند تعریف انسان هم برایم نقض شود ؛ ترس از …
حال میفهمم انسانیت ، دوست داشتن محض چه سخت است و هرگز دنیای من واقعیت نداشت … حال میفهمم که محبت فقط برای محبت است و بی جواب، معنا نیست … حال میفهمم پست بودن یعنی چه …
و باز میترسم … میترسم از اینکه نکند باز بیشتر بفهمم .
… و چه سخت است تاوان فهمیدن .
F.M
۲ تیر ۹۳ (اختصاصی دانلودهای)
بسیار متشکر از مدیر محترم … 🙂
دل من از تبار دیوار های کاهگلی است …
ساده می افتد
ساده میشکند..
و
ساده میمیرد..