
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻪ
ﺧــــــــــــــــﻮﺩﺕ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﺸﯽ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﺑﺮﯼ
ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺖ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﻧﯿﺎﺩ
به روزهای سخت که رسید بسیار تفاوت داشت
آنکس که در روزهای خوب بامن بسیار تفاهم داشت
از همه بی تفاوتی ها …
از همه فراموشی ها …
از همه بی اعتمادی ها …
ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻣﻴﺎﺩ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻴﺮﻡ ﺳﻤﺖ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺏ
ﺍﻭﻥ لعنتی ﻳﻪ ﺗﻠﻪ ﺳﺖ
ﺗﻮﺵ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺧﺒﺮی ﻧﻴﺴﺖ
فقط ﻓﻜﺮ ﻭ ﺧﻴﺎﻝ ﻛﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻣﻮ ﻣﻴﻜﺸﻪ
فکر تو را حتی در میان خنده هایم نمی توانم پنهان کنم
هر چقدر می خندم باز غم نبودن تو خودنمایی می کند
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ
غم که نوشتن ندارد
نفوذ می کند در استخوان هایت
جاسوس می شود در قلبت
و آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون
مـــن می خواهـم با تو باشـم
تــــو می خواهـی با من باشـی
من اینجـا و تو آنجـا ولی همچنان خواستن توانستن است
بیشتر مواقع پشت جمله ی عیبی نداره و مهم نیست
یه دل شکسته وجود داره
ﺩﺭﺩ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺩﯾﺪ
ﻧﻪ ﮐﻪ ﻧﺸﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ
ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻥ
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ
ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﮐﺸﯿﺪﻥ
ﺑﻌﻀﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ
ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺪﻥ …
ﻫﻤﯿﻨﺎ ﻫﺴﺘﻦ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﻟﺸﻮﻧﻮ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻥ ﺧﻮﺑﻢ ، ﺧﻮﺑﯿﻢ …
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺑﻪ ﺧﻮﺑﻢ
ﺷﻤﺎ ﭼﻄﻮﺭﯾﺪ؟
ﺩﻟﮕﯿﺮﻡ
ﺩﻟـﻢ ﮔﺮﻓﺘــﻪ ﺍﺳـﺖ ﯾــﺎ ﺩﻟـﮕﯿــﺮﻡ
ﯾـﺎ ﺷﺎﯾـﺪ ﻫـﻢ ﺩﻟـﻢ ﮔﯿـﺮ ﺍﺳـﺖ
ﻧﻤــﯽ ﺩﺍﻧــﻢ …
ﺍﺻـﻼً ﻫﯿــﭻ ﻭﻗـﺖ ﻓــﺮﻕ ﺑﯿــﻦ ﺍﯾﻨــﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﻔﻬـﻤﯿــﺪﻡ
ﻓﻘـﻂ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧـﻢ ﺩﻟـﻢ ﯾـﮏ ﺟـﻮﺭﯼ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ
ﺟــﻮﺭﯼ ﮐـﻪ ﻣﺜــﻞ ﻫﻤﯿــﺸـﻪ ﻧﯿــﺴـﺖ
ﺩﻟـﻢ ﮐـﻪ ﺍﯾﻨـﻄــﻮﺭ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ ، ﻏﺼـﻪ ﻫـﺎﯼ ﺧــﻮﺩﻡ ﮐـﻪ ﻫـﯿﭻ ،
ﻏﺼـﻪ ﯼ ﻫﻤــﻪ ﯼ ﺩﻧﯿــﺎ ﻣـﯽ ﺷـﻮﺩ ﻏﺼـﻪ ﯼ ﻣـﻦ
ﺑﻌــﺪ ﺩﻟــﻢ ﺑـﺪﺟــﻮﺭ ﻏﺮﻭﺏ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻣﻦ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ
ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ …
ﯾﮏ ﻣﻼﻓﻪ ﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ …
ﺑﻪ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺷﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪﻡ …
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﻋﮑﺴﻢ ﺑﻐﺾ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ:
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘـــــــــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ
ﻣﺜـﻞ ﺩی ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤـــﻦ ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘــــــــﺎﻥ
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ ﺁﺭﺯﻭﻫـــــــــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ ﺷـﺪﻩ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــﺪنی ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــنی ﻏﻤﮕﯿــن
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ
گریه ام میگیرد وقتی میبینم کسی که تمام دنیای من بود
حالا منت دیگری را میکشد
کاش انقدر مهربان نبودم و حالا که رفتی برایت دعا کنم ک خوشبخت شوی!
راستی چه فایده! اگر دعایم اثر داشت نمیرفتی!
روی کسی دست گذاشتی که همه دنیای منه!
بی وجدان، انقدر راحت عزیزم صدایش نکن!!
دلم تنگ شده برا روزایی که:
شبا اس میدادی”مال خودمی” روزا بیست بار اس میدادی” دوست دارم”
ولی قهر میکردیم، قبل از اینکه بخوابی اس میدادی” آشتی نکردیمااااااا”
“هنوز قهری”
دلم تنگ شده…
اگه ی روزی مردم…
دیدی تابوتم رو شونه های مردمه ولی نمیام پایین…
نوکریتو میکنم ب دل نگیریا…
ب خدا قول میدم همین ی بار ازت بالاتر باشم…
بعدش دیگه همیشه خاک پاتم…
خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری، بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری، میگویی:
دلم برایت تنگ است!
یا مرا به بازی گرفته ای یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت…
رفتی؟ باشه برو… منکه حرفی ندارم، اما جواب حرفای مردمو چی بدم؟
سنگینی نگاشون پیرم کرده، حتی بابام میگه پسرم همسن ۳۰ ساله ها شدی!
شناسنامه دستم بگیرم داد بزنم ایهاالناس من ۲۰ سالمه
فقط یکی بود که حتی با شناسنامم بازی کرد…
درد یعنی: امشبم مثل شبای دیگه رو تختت دراز بکشی،
آهنگ بزاری و بازم فکر کنی به حرفاییکه با هم میزدیم…
به اینکه خیلی همراهم بودی…به اینکه حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره…
به اینکه چقدر با هم دعوا کردیم و آشتی کردیم…
به اینکه کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی… به اینکه…
لعنت به اینکه ها… و مثل همیشه چشمات باید تقاص پس بدن…
حتی روز مرگم هم با هم تفاهم نداریم
من “سفید” میپوشم و تو “سیاه”
به سلامتی اون روزی که تک تکتون واسم مشکی بپوشید
بیاید سر مزارم غبار سنگ قبرم و کنار بزنید و ببینید نوشته:
زنده بودم کجا بودید؟؟؟
چند روزیست سیگارم دلم را میزند؛
میلی ندارم بهش اما…
بی انصافیست آن طور که مرا ترک کردند ترکش کنم.
همه ی آدمها !
وقتی دلگیرند ! وقتی درد دارند !
وقتی بغض امانشان را بریده !
جایی را برای خودشان دارند !
که آرام شوند !
گوشه ی اتاقی !
کنج حیاطی !
آغوش پدر / مادر !
لای کتاب ها !
بین کلمات !
من !
اما فقط تو را داشتم ! 🙁
زن نیستم اگر زنانه پای عشقم نایستم
من از قبیله “زلیخا ” آمده ام…!!!
آنقدر عشقت را جار میزنم تا خدا برایم کف بزند
فرقی نمیکند فرشته باشی یا آدم…
یو سف باشی یا سلیمان…
قالیچه دل من بدون اسم رمز -نام تو-
پرواز نمیکند…
زنانه پای این عشق می ایستم… 😉
خـــیـــلی …
خــیــلـــی دلتــنــگتــــ شـــده ام …
امــــــا نـمــیــدانــم
خــیـــلی را چــگـــونـــه بــنـــویـــســم که خــــیــلـــی خـــوانــده شـــود !!